جدول جو
جدول جو

معنی گشاده زبانی - جستجوی لغت در جدول جو

گشاده زبانی
زبان آوری، خوش سخنی، فصاحت
تصویری از گشاده زبانی
تصویر گشاده زبانی
فرهنگ فارسی عمید
گشاده زبانی(گُ دَ / دِ زَ)
فصاحت. عمل گشاده زبان. رجوع به گشاده زبان شود
لغت نامه دهخدا
گشاده زبانی
حالت و کیفیت گشاده زبان
تصویری از گشاده زبانی
تصویر گشاده زبانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
زبان آور، فصیح، بلیغ، خوش سخن
فرهنگ فارسی عمید
(گُ دَ / دِ زَ)
کنایه از مردم فصیح و بلیغ باشد. (برهان). کنایه از فصیح زبان. (انجمن آرا). بافصاحت. طلق اللسان:
جوانی بیامد گشاده زبان
سخن گفتن خوب و طبع روان.
فردوسی.
گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست.
فردوسی.
سخن گفت مرد گشاده زبان
جهاندار شد زآن سخن بدگمان.
فردوسی.
شکر او گویدی جهان شب و روز
همچو ما باشد ار گشاده زبان.
فرخی.
رجوع به گشاده و گشاده زبانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
خوش سخن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده روانی
تصویر گشاده روانی
حالت و کیفیت گشاده روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده دهانی
تصویر گشاده دهانی
حالت و کیفیت گشاده دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گنده زبانی
تصویر گنده زبانی
بد مردمان گفتن بد زبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشاده زبان
تصویر گشاده زبان
((~. زَ))
خوش بیان
فرهنگ فارسی معین
اسراف، تبذیر، ولخرجی
متضاد: اقتصاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد